معنی خم | لغت نامه دهخدا | پارسی ویکی
[ خ َ ] (اِ)پیچ . تاب . جعد. گره . عقد. (ناظم الاطباء). چفتگی و پیچ تا حلقه ٔ زلف و مو. (یادداشت مؤلف ) : بحق آن خم زلف بسان منقار باز بحق آن روی خوب کز او گرفتی براز. رودکی . معشوق او بتی که دل اندر دو زلف او گم کرده از خم و گره و تاب و …